راستشو بخواین به این نتیجه رسیدم چه اون زمان که دبیرستانی بودم و چه الان که دانشگاهی هستم وقتی مدرسه یا دانشگاه تموم میشه و بیکار میشم(هرچند بیکار نیستم و پروژه دارم اما قصد تو خونه موندنه)افسردگی ترسناکی میگیرم.

از این مدلا که همش تو تختی برق اتاق خاموشه به زور میبرنت بیرون.

از این حال روزم اصلا خوشم نمیاد.یه جورایی روانیم میکنه.مثل الان.یه بغض گنده تو گلومه و همینطوری زیر پتو کز کردم قهوه میخورم و lithiumگوش میدم و کلافه تر میشم.

اینجور وقتا از همه فاصله میگیرم.منی که همیشه باید پیام اخرو بدم و اصولا دوست ندارم اون ادمی باشم که توی چت خدافظی میکنه یا سین میکنم جواب نمیدم یا سریع خداحافظی میکنم.

مسائل خنده دار برام خنده دار نیست.دنبال بهونه برای گریه کردن و یا پریدن به یه بنده خدایی هستم(هرکس دم دست بیاد)

از همه بدتر خوابمه که یا به طرز وحشتناکی زیاد میشه با کلا به صفر میرسه.ینی یهویی میبینی حتی بیشتر از ٧٢ساعت نخوابیدم:/

خلاصه که درد وحشتناکیه.امیدوارم زودتر این دانشگاه کوفتی شروع بشه تا خلاص بشم.

اها اینم در اخر اضافه کنم که به شدت عاشق غر غر کردنم و دلمم برای همه کسایی که باهاشون قهر کردم تنگ میشه به طوری که دلم میخواد برم به همشون پیام بدم تا یه بخشی از ذهن کینه ای طورم اروم بگیره:/

میتونین این حجم از تناقض های وحشتناک رو توی یه ادم تصور کنین؟خیلی ترسناکه خیلی خیلی زیاد.

یه چیز دیگه باز اضافه کنم که اقا این مدتم واسه همه استیکر خنده میذارم ولی بیشتر از هر وقتی ازش حالم به هم میخوره.

پ.ن:این مطلب جنبه هیچی ندارد و فقط برای خالی شدن مغز اینجانب میباشد

در صورت حال نداشتن نخونین و رد بشین مثل بقیه نوشته ها:)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها